Blog | Profile | Archive | Email | Design by | Name Of Posts


کشکول دوستان

همه موسم تفرج به چمن روند و صحرا ، تو قدم به چشم من نه بنشین کنار جویی

+نوشته شده در سه شنبه 17 مرداد 1391برچسب:,ساعت13:2توسط | |

تیپ مرغها از وقتی ارزششون انقدر بالا رفته ! (پیرو بالا رفتن شدید قیمت مرغ در ایران)

 

 

 


ادامه مطلب...

+نوشته شده در یک شنبه 1 مرداد 1391برچسب:,ساعت11:32توسط محمد جواد خانجانخانی | |

 

جهان در یک نگاه:

اینم یه جور دیگه اشه :

+نوشته شده در جمعه 30 تير 1391برچسب:,ساعت8:11توسط | |

یه روزی آقای کلاغ ، ....... یا به قول بعضیا زاغ
رو دوچرخه پا می‌زد، ........ رد شدش از دم باغ

پای یک درخت رسید ، ........ صدای خوبی شنید
نگاهی کرد به بالا ،........... صاحب صدا رو دید


یه قناری بود قشنگ ، ......... بال و پر ، پر آب و رنگ
وقتی جیک جیکو می‌کرد ، ......... آب می‌کردش دل سنگ

قلب زاغ تکونی خورد ،...... قناری عقلشو برد
توی فکر قناری ، .........تا دو روز غذا نخورد

روز سوم کلاغه ،........‌رفتش پیش قناری
گفتش عزیزم سلام ، ........اومدم خواستگاری!

نگاهی کرد قناری ، ......بالا و پایین، راست و چپ
پوزخندی زد به کلاغ ،....... گفتش که عجب! عجب

منقار من قلمی ، .......منقار تو بیست وجب
واسه چی زنت بشم؟..... مغز من نکرده تب

کلاغه دلش شیکست ،..... ولی دید یه راهی هست
برای سفر به شهر ،...... بار و بندیلش رو بست

یه مدت از کلاغه ،........ هیچ کجا خبر نبود
وقتی برگشت به خونه ،........ از نوکش اثر نبود

داده بود عمل کنن ، ........منقار درازشو
فکر کرد این بار می‌خره ،.... قناریه نازشو


باز کلاغ دلش شیکست ، ........نگاه کرد به سر و دست
آره خب، سیاه بودش! .......اینجوری بوده و هست

دوباره یه فکری کرد ، .......رنگ مو تهیه کرد
خودشو از سر تا پا ،........ رفت و کردش زرد زرد

رفتش و گفت: قناری! ......اومدم خواستگاری
شدم عینهو خودت ،......... بگو که دوسم داری

اخمای قناریه ، .......دوباره رفتش تو هم!

کله‌مو نگاه بکن ،......... گیسوهام پر پیچ و خم

موهای روی سرت ،........ وای که هست خیلی کم
فردا روزی تاس می‌شی!...... زندگی‌مون میشه غم

کلاغ رفتش خونه ........نگاه کرد به آینه
نکنه خدا جونم ! .......سرنوشت من اینه؟!

ولی نا امید نشد ،...... رفت تو فکر کلاگیس
گذاشت اونو رو سرش ، ....تفی کرد با دو تا لیس

کلاه گیسه چسبیدش ،.... خیلی محکم و تمیز
روی کله‌ی کلاغ ،..... نمی‌خورد حتی لیز

نگاه که خوب می‌کنم ، ....می‌بینم گردنتو
یه جورایی درازه ، ......نمی‌شم من زن تو

کلاغه رفتشو من ،...... نمی‌دونم چی جوری
وقتی اومدش ولی ، .....گردنش بود اینجوری

خجالت نمی‌کشی؟.... واسه گوشتای شیکم!؟
دوست دارم شوهر من ، .....باشه پیمناست دست کم!

دیگه از فردا کلاغ ،.... حسابی رفت تو رژیم
می‌کردش بدنسازی ، .....بارفیکس و دمبل و سیم

بعدش هم می‌رفت تو پارک ،..... می‌دویید راهای دور
آره این کلاغ ما ،‌.....خیلی خیلی بود صبور

واسه ریختن عرق ، .....می‌کردش طناب‌بازی
ولی از روند کار ، ....نبودش خیلی راضی

پا شدی رفتش به شهر ،.... دنبال دکتر خوب
دو هفته بستری شد ، .....که بشه یه تیکه چوب

قرصای جور و واجور ، ....رژیمای رنگارنگ
تمرینهای ورزشی ، ....لباسای کیپ تنگ

آخرش اومد رو فرم ، .....هیکل و وزن کلاغ
با هزار تا آرزو ، .....اومدش به سمت باغ

وقتی از دور میومد ، .....شنیدش صدای ساز
تنبک و تنبور و دف ، ....شادی و رقص و آواز

دل زاغه هری ریخت !........ نکنه قناریه؟
شایدم عروسی ......... بازای شکاریه!!

دیدش ای وای قناری ، .....پوشیده رخت عروس
یعنی دامادش کیه؟ .....طاووسه یا که خروس؟

هی کی هست لابد تو تیپ ، ....حرف اولو می‌زنه!
توی هیکل و صورت ،‌ ....صد برابر منه

کلاغه رفتشو دید ،..... شوهر قناری رو
شوکه شد ، نمی‌دونست، ....چیز اصل کاری رو!

می‌دونین مشکل کار ،.... از همون اول چی بود؟
کلاغه دوچرخه داشت ،‌.....صاحب
بی ام و نبود

+نوشته شده در جمعه 23 تير 1391برچسب:,ساعت20:57توسط | |

مادر زن و مادر شوهر
 

 

 

شهین خانم و مهین خانم توی خیابون به هم رسیدن. بعد از کلی احوالپرسی و چاق سلامتی، شهین خانم پرسید :راستی از دخترت چه خبر؟ دوسالی باید باشه که ازدواج کرده، از زندگیش راضیه؟ بچه دار شد؟

 

 

 

مهین خانم یه بادی به غبغب انداخت و گفت آره جونم ،این پسره ، شوهرش ، مثل پروانه دور سرش می چرخه ، اون سال اول عروسی که دایم مسافرت بودن ، همه جا رو رفتن دیدن ، عید اون سال هم رفتن اروپا برای من هم یه پالتوی خیلی قشنگ آورده بود ، تو کار های خونه هم نمی گذاره دست از سیاه به سفید بزنه ، وقتی هم که حامله بود دیگه هیچی ، اینقدر بهش می رسید حالا هم که بچه اشون به دنیا اومده تا پوشک بچه رو هم این عوض میکنه ، آره شکر خدا خوشبخت شد بچه ام.

 

 

 

شهین خانم گفت شکر خدا ..ببینم پسرت چیکار میکنه از زنش راضیه؟

 

 

مهین خانم یه آهی کشید و یه پشت چشم اومد که ای خواهر نگو که دلم خونه ، پسر بد بختم هر چی در میاره همش خرج مسافرت این دختره میکنه ، انگار زمین خونه اشون میخ داره اون سال اول که اصلا توی خونه بند نبودن ،اصلا فکر نمیکرد که بابا این بدبخت خرج این همه سفر رو از کجا بیاره ، بعدش هم عیدیه رفتن دبی ،دختره برا ننه اش رفته بود یه پالتو خریده بود 100 دلار، پسره شده حمال خونواده زنش، طفلک بچه ام توی خونه عین یه کلفت کار میکنه ، زنه دست از سیاه به سفید نمی زنه، حامله که شده بود این پسره دیگه رسما شده بود زن خونه، بعد هم که زایمان کرد حتی پوشک بچه اش رو میده این پسر بد بخت عوض میکنه، آره خواهر طفلکم بدبخت شد.

د.


+نوشته شده در پنج شنبه 22 تير 1391برچسب:,ساعت7:26توسط محمد جواد خانجانخانی | |

آرزوی سه حیوان

FunFunky.Com

   

FunFunky.Com

FunFunky.Com

+نوشته شده در سه شنبه 20 تير 1391برچسب:,ساعت8:48توسط | |

اینم از آخر و عاقبت آدم چشم چرون!!!

آخ... فکر کنم مغزش ترکید!!!!

+نوشته شده در دو شنبه 19 تير 1391برچسب:,ساعت16:54توسط محمد جواد خانجانخانی | |

شوی لباس اردک ها

این شوی لباس اردک ها هرسال در سیدنی به مناسبت عید پاک برگزار می شود که دارای طرفداران بی شماریست

 

فشن شوی اردک ها بسیار جالب 
 
فشن شوی اردک  ها بسیار جالب 
 فشن شوی اردک ها بسیار جالب 
فشن شوی اردک ها بسیار جالب 
فشن شوی  اردک ها بسیار جالب 
فشن شوی اردک ها بسیار جالب 
فشن شوی اردک ها بسیار جالب 
فشن شوی اردک ها بسیار جالب 
فشن شوی  اردک ها بسیار جالب 

فشن شوی اردک ها بسیار جالب 
فشن شوی اردک ها بسیار جالب 
فشن شوی  اردک ها بسیار جالب  
فشن شوی اردک ها بسیار جالب 
فشن شوی اردک ها بسیار جالب 
فشن شوی اردک ها بسیار جالب 
فشن شوی  اردک ها بسیار جالب 

فشن شوی اردک ها بسیار جالب 

فشن شوی اردک ها بسیار جالب 

فشن شوی اردک ها بسیار جالب 
فشن شوی اردک ها بسیار جالب 
فشن شوی  اردک ها بسیار جالب 
فشن شوی اردک ها بسیار جالب
 

 

+نوشته شده در دو شنبه 19 تير 1391برچسب:,ساعت8:8توسط محمد جواد خانجانخانی | |

وقتی دیر میرم خونه:

 
جایی که مامانم فکر میکنه هستم 40.gif
1
 
جایی که بابام فکر میکنه هستم 42.gif
2
 
جایی که دوست دخترم فکر میکنه هستم  45.gif
3
 
جایی که برادرم فکر میکنه هستم 37.gif
4
 
جایی که واقعا هستم happy0199.gif
5

+نوشته شده در دو شنبه 19 تير 1391برچسب:,ساعت8:5توسط محمد جواد خانجانخانی | |

خیلی داغونم رفیق!!!

http://marshal-modern.ir/Archive/27200.aspx

+نوشته شده در یک شنبه 18 تير 1391برچسب:,ساعت8:23توسط | |

هرگز داشته هایت را دست کم نگیر...

www.sohagroup.com

+نوشته شده در یک شنبه 18 تير 1391برچسب:,ساعت8:19توسط | |

هرگز داشته هایت را دست کم نگیر...

www.sohagroup.com

+نوشته شده در یک شنبه 18 تير 1391برچسب:,ساعت8:12توسط محمد جواد خانجانخانی | |

وجدانا تاهالا دقت کردین؟؟؟؟

نه، میخام ببینم دقت کردین یانه؟

به چی؟

به نظراتی که براتون میاد:

وب جالی داری!!!

به منم صر بزن!!

لینکت کردم، بلینکم!

میتونم قوووووووووووووووووووووووووول بدم کثایی که اینجوری نزر میدن

یه خط از مطالبتون رو نخوندن!!!!!!

هالا من برای اینکه نکنه یکی مطالبمو بخونه، یه مصابغه برگذار میکنم.

حرکی نوتس بگه چند تا غلط املایی تو این پسته، برندس!!!!

جایزشم محفوظه!!!!!

جدی میگم!

امتحان کن!!!

+نوشته شده در چهار شنبه 14 تير 1391برچسب:,ساعت9:21توسط | |

فکر میکنی چقدر کلاس داره بگی من دانشجوی دانشگاه علوم پزشکی هستم؟

بستگی داره!!!

به چی؟

به اینکه چه رشته ای بخونی؟؟؟؟

اینقدر لجم میگیره.

من پزشکی نمی خونم، مدیریت خدمات بهداشتی درمانی میخونم

ولی از اونجایی که دانشگاه علوم پزشکی می درسم همه بم میگن خانم دکتر!!!!!

حالا خانم دکتر گفتنشو بیخیال، وقتی بهشون اعتراض میکنی که بابا من مدیرم، دکتر نیستم بهشون بر میخوره که خیلیم دلت بخواد که بت بگیم دکتر!!!!

واااااا

مگه مدیر بودن بد تر دکتر بودنه؟؟؟؟

اتفاقا خیلیم کلاسش بیشتره!!!

ندیدین وقتی یکی میره خواستگاری، میگن:

"آقای داماد چکارن؟ مدیر کدوم ادارن؟"

کی تاحالا شنیده که بگن:

"آقای داماد چکارن؟ دکتر کدوم بیمارستانن؟"

پس همین جا معلوم میشه که مدیر بودن خیلی بهتر از دکتر بودنه!!!

خلاصه بهتون بگم که بعد از این همه کلنجار رفتن با اطرافیان محترم، آخرش ازمون ویزیت مجانی هم می خوان!!!!

جالبترین جای داستان میدونین کجاست؟

اونجایی که برا کارآموزیت بری بیمارستانو رپوش بپوشیو برو بچ دکتر ببیننت!!!!

اونوقت میگن اینا رو که چه حس دکتری بهشون دست داده!!!!!

به قول متجددین آدم دچار دوگانگی ارزشی میشه!!

والا من دیگه نمی دونم به چه زبونی بگم دکتر نیستم.

این ع پ ( همون علوم پزشکی) هم برا خودش دردسر داره هاااااااااااا

+نوشته شده در چهار شنبه 14 تير 1391برچسب:,ساعت8:53توسط | |

خیلی دوست دارم بنویسم

اما نمی دونم از چی؟

بذار فکر کنم...

...

...

اه

هیچی به ذهنم نمیاد

آخه این هفته هیــــــــــچکار مثبتی انجام ندادم

همش توخونه نشستم

حالا ایکاش نشسته بودم

بیشتر خوابیدم

بیخیال بابا

یبارم خواستیم بنویسیم!!!!

+نوشته شده در چهار شنبه 14 تير 1391برچسب:,ساعت8:31توسط | |

 

 

99669999996669999996699666699666999966699666699
99699999999699999999699666699669966996699666699
99669999999999999996699666699699666699699666699
99666699999999999966666999966699666699699666699
99666666999999996666666699666699666699699666699
99666666669999666666666699666669966996699666699
99666666666996666666666699666666999966669999996


1.) دکمه ctrl + f رو فشار بده
2.) توش عدده 6 رو بنویس
3.) بعد رو دکمه Highlight all کلیک کن ...
ببین چی میشه .... !!!!

+نوشته شده در سه شنبه 13 تير 1391برچسب:,ساعت21:33توسط محمد جواد خانجانخانی | |

سلام

خوبی؟

خیلی ناراحتم.

نمیدونم چرا...

اعصابم خورد میشه وقتی بیدلیل ناراحت باشم...

یه اتفاق هیجان انگیز

دوست دارم یه اتفاق هیجان انگیز برام بیوفته

مثلا زنگ در خونه رو بزنن و بگن شما برنده 99999999999999999999 تومان شدین!

یا مثلا زنگ تلفنو بززن و بگن...

این یکیو بی خیال

خلاصه دنبال یه چیز هیجان انگیزم.

هیجان زندگیم افتاده...

مواظب خودت باش...

+نوشته شده در دو شنبه 12 تير 1391برچسب:,ساعت22:31توسط | |

اگه بدونی تو این هفته چــــــــــــــــــــــــــــــــــی شد؟؟؟

جمعه گوشیمو گم کردم!!!

اصلا بذار از اولش بگم:

مامان بزرگم توی روستا زندگی میکنن. ما هر هفته میریم دیدنشون. خیلی خوش میگذره. هم حال و هوایی عوض میکنیم هم همـــــــــه فک و فامیلو می بینیم.

این هفته که رفته بودم توی راه، ینی تو جاده، پیاده شدم.

البته راه زیادی تا خونه مامان بزرگم نمونده بود.

شب که شد نگاه کردم دیدم گوشیم نیست.

همه جارو زیر و رو کردم.

از ساعت 8 شب تا 1 نصف شب همــــــــــــــــــــــــــــــــه جارو گشتم. هرجاکه فکرشو بکنی رفتم. پیدا نشد!!!

بد شانسی گوشیمو گذاشته بودم رو سایلنت.

ما دخترا هم که میدونین، اشکمون دم مشکمونه. زدم زیر گریه.

مامانم گفتن شب میمونیم، صبح دوباره دنبالش میگردیم.همین کارو کردم اما پیدا نشد.

بیخیالش شدم و برگشتیم شهر خودمون.

شنبه رفتم دادگاه و پاسگاه و هرجا که فکرشو بکنی تا نکنه بشه پیداش کرد.

ولی گفتن نمیشه.

مونده بودم حکمت این اتفاقها چیه؟

به یکی از دوستام که اتفاقی شمارشو داشتم اس دادمو گفتم چی شده.

بم گفت: بنشین و اعجاز خدا را تماشا کن.

آخه چه اعجازی؟ گم شدن گوشی کجاش اعجازه؟ مخصوصا وقتی که 6 ماه پیشم یه گوشی ازت دزدیده باشن و حالا دوباره گوشیتو گم کنی؟

دیگه قشنگ بیخیال گوشیم شده بودمو باهاش خداحافظی کردم.

تا اینکه امشب، یعنی یکشنبه، یکی به خونمون زنگ زد که گوشیتو پیدا کردم!!!!!

فکر میکنی کجا؟ تقریبا 10 کیلومتر دورتر از جایی که از ماشین پیاده شده بودم!

یعنی چطوری گوشیم 10 کیلومتر اونطرف تر پیدا شده؟

خودش پا درآورده و راه افتاده؟

اینجا بود که واقعا به اعجاز خدا پی بردم و یه نتیجه بزرگ گرفتم:

اونم اینکه حکمت گم شدن گوشی من این بود که ما اونشب بر نگردیم شهرمون.

از کجا معلوم که تو راه تصادف نمی کردیمو به لقاءالله نمی پیوستیم؟

اونوقت من دیگه وجود نداشتم که اینجا بشینمو مطلب پست کنم.

بنشین و اعجاز خدا ا تماشا کن...

مواظب خودتو گوشیت باش!

+نوشته شده در یک شنبه 11 تير 1391برچسب:,ساعت20:52توسط | |

امروز رفته بودم بیرون یکم تو خیابون قدم بزنم.

یه خانواده سه نفری از کنار رد می شدن.

البته خانواده کامل نبودن چون بابا حضور نداشت.

یه مامان و دوتا بچه: یه دختر و یه پسر

خلاصه کار ندارم، اینها داشتن میرفتن و هی این پسره (که5-6 سالش بود) خودشو میزد به زمینو فریاد میزد:

دارم میسوزم...من آتیش گرفتم...دارم میسوزم....کمک....آیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی

از اونطرف خواهرش انگار واقعا آتیش گرفته بود. یخورده التماس داداشش می کرد که توروخدا آبروریزی نکن، یخورده هم التماس مامانش که توروخدا برو بچتو از وسط پیاده رو جمع کن آبرومون رو برد!!!!

من از این ماجرا 3 تا درس بزرگ گرفتم:

1- پدرو مادرهای عزیز! نذارین بچه هاتون اینقدر پشت رایانه(یا همون کامپیوتر خودمون) بشینن! طفلی ها چه گناهی کردن که شما کار دارین و نمی تونین به اونا برسین؟؟؟ همین طوری میشه که جوونای مملکت متوهم میشن.

2-خواهران گرامی!به تو چه که داداشت داره تو خیابون چکار میکنه؟ مگه مامانش باهاش نیست؟ الان که داری اینقدر سنگشو به سینه میزنی دوروز دیگه که زن گرفت به زن جونش می چسبه محل تو هم نمی ذاره!!!

3- داداشای گل! به حرف آبجی بزرگه گوش بدین. 4 روز دیگه کار دستش دارین ها!!!!از ما گفتن بود.

مواظب خودت باش!!!!


+نوشته شده در یک شنبه 11 تير 1391برچسب:,ساعت20:51توسط | |

یعنی اینقــــــــدر حرصم می گیره

اینقــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدر حرصم می گیره

اینقـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدر حرصم می گیره که نگو

آخه خیلی نامردیه

من هرررررررررررررررروقت به وبلاگ بقیه "هِد" یعنی همون سر می زنم، نظر میدم.

اما هیشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــکی به وبلاگ من نظر نمیده.

آخه این انصافه؟؟؟؟؟

تو رو خدا یه نظر کوچولو....

دلت میاد؟؟؟؟؟؟

تو نظر سنجی هم شرکت کن

+نوشته شده در شنبه 10 تير 1398برچسب:,ساعت14:4توسط محمد جواد خانجانخانی | |

داستان خنده دار, پارمیدا

 

علی:خانومت و دختر کوچولوت چطورن؟

دانیال: خوبن. اتفاقا معصومه و پارمیدا هم خیلی دوست دارن تو رو ببینن.

علی:آره منم همینطور. آخ که اگه من اون پارمیدای خوشگل و نازتو ببینم، می نشونمش توی بغلم و یه دل سیر ماچش می کنم و حسابی اون چشمای قشنگشو می بوسم.

وای که چه موهای لختی داره پارمیدا.

آدم دوست داره دستشو بکنه لای موهاش. با اینکه فقط

عکسشو دیدما، ولی عاشقش شدم. وای که این پارمیدا

چقدر ناز و خوردنیه! باور کن ببینمش اصن نمی ذارم

از توی بغلم تکون ...

دانیال: ببین ادامه نده. پارمیدا اسم زنمه! اسم دخترم معصومه ست!

+نوشته شده در دو شنبه 5 تير 1391برچسب:,ساعت16:21توسط محمد جواد خانجانخانی | |

آخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ که این پروسه امتحانی منو دیووووووووووووووووووووونه می کنه

اعصابم به هم ریخت...

آخه میخوام بدونم این پدر آمرزیده ای که این امتحاناتو اختراع کرد، کی بود؟؟

اصلا هدفش چی بود؟؟؟خود شیرینی جلو آقا معلم یا گرفتن جایزه نوبل؟؟؟

یادش به خیر اون دوران مدرسه... چه حالی می کردیم.

اول سال یه کتاب بهمون می دادن. می گفتن نصفشو تا دی بخون، بقیشم بخون برا خرداد

اونقدرم در طول هفته خانم و آقا معلم سوال پیچ و کتبی پیچت می کردن که وقتی شب امتحان می خواستی دوباره کتابو بخونی، گلاب به روتون این ریختی می شدی...

والا ما که دلمون این کتاب و این درس خوندنو زده بود، از یه عده از مابهترون شنیدیم که گفتن دانشگاه از این خبرا نیست و بپاس... یعنی پاس کنی حله...

یعنی واقعا امکان داره؟؟؟؟

ما هم به عشق پاسیدن تو دانشگاه، همه اون درس خوندنای بیمزه و لوس دبیرستانو تحمل کردیم که روزی برسه تا ما هم به پاس دادن دروس بیوفتیم.

اما چشمتون روز بد نبینه که همین که پا رو گذاشتیم تو مدینه فاضله، چی دیدیم...

راستش اولاش که هی سوتی میدادیم و به استادای مرد می گفتیم آقا و به استادای زن، خانم...خانم اجازه!!!!

فکر کنم به خاطر تلافی همین آقا خانم گفتن ها، اینها با ما لج کردن و اخر ترم چننننننننننند تا کتاب به اسم رفرنس معرفی کردن و گفتن امتحانتون از این کتابا میاد...

اونوقت بود که فهمیدیم چقققققققدر قدر نشناس بودیم . و به یقین این جمله رو در یافتم که :

آدم تا چیزی از دست نده، ارزششو نمی دونه

الانم که ترم چهارم هنوز علت این موضوع رو نفهمدم. امید وارم لا اقل تا دوره کارشناسیم بفهمم!!! خوش باشین...

+نوشته شده در جمعه 2 تير 1391برچسب:,ساعت7:48توسط محمد جواد خانجانخانی | |


آنکس که بداند و بداند که بداند

اسب خرد از گنبد گردون بجهاند  


آنکس که بداند و نداند که بداند

 

بیدارش نمایید که بس خفته نماند

 

آنکس نه نداند و بداند که نداند

 

لنگان خرک خویش به منزل برساند

 

آنکس که نداند ونداند که نداند

 

در جهل مرکب ابد و دهر بماند


 

در برخی موارد وضع چنین است بدانید

 

  آنکس که بداند وبداند که بداند  


باید برود غازبه کنجی بچراند  


آنکس که بداند و نداند که بداند  


بهتر برودخویش به گوری بتپاند

 

آنکس که نداند و بداند که نداند

 

با پارتی و پول  کره خر خویش براند

 

آنکس که نداند و نداند که نداند

 

برپست ریاست ابدالدهر بماند

شوخی کردم! مواظب خودت باش!!

 

 

+نوشته شده در شنبه 20 خرداد 1391برچسب:,ساعت12:39توسط | |

به سلامتی دزد دریایی …

که همه رو با یه چشم میبینه !

 

+نوشته شده در جمعه 19 خرداد 1391برچسب:,ساعت9:31توسط | |

دختری با ظاهری ساده از خیابان گذشت که پسری در پیاده رو به او گفت:

چطوری سیبیلو؟

دختر خونسرد ، تبسمی کرد و جواب داد:

وقتی تو ابرو بر میداری و مو رنگ میکنی و گوشواره میندازی

من سیبیل میزارم تا جامعه احساس کمبود مرد نداشته باشه !

 

+نوشته شده در جمعه 19 خرداد 1391برچسب:,ساعت9:29توسط | |

نسخه جدید آموزش ردشدن از خیابان برای کودکان:
اول به سمت چپ که محل عبور ماشینهاست نگاه میکنیم، بعد به سمت راست که محل عبور موتورهاست نگاه میکنم، بعد به سمت بالا نگاه میکنیم که محل سقوط هواپیماست. سپس با روحی سرشار و قلبی مطمئن پا به خیابان می گذاری.

مشتری: آقا لطفاً یه نصفه زردآلو بدین
فروشنده: عمده ببر به صرفه تره ها، یه دونه زردآلوی کامل ببر هسته شم نصف قیمت باهات حساب میکنیم!

ادامه مطلب در ادامه مطلب!!!!!

مواظب خودت باش!


ادامه مطلب...

+نوشته شده در جمعه 19 خرداد 1391برچسب:,ساعت9:15توسط | |

مواظب خودت باش!!!

+نوشته شده در چهار شنبه 17 خرداد 1391برچسب:,ساعت9:49توسط محمد جواد خانجانخانی | |

اگه مردی اینطوری گیتار بزن!!!

+نوشته شده در سه شنبه 16 خرداد 1391برچسب:,ساعت23:22توسط محمد جواد خانجانخانی | |

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد